فاكنر را رها ميكنم . مي اندازمش روي تخت . از اتاق كه بيرون ميروم شلوارم را ميكشم بالاتر . مادر خواب است . هر دو گوشي را ميچپانم در جيب راست . كليد هاي ماشين را در جيب چپ . سه طبقه ميروم پايين تا پاركينگ . پاكت سيگار جامانده توي ماشين . برميدارم . حشره ي سبزي روي شيشه ي ماشين نشسته . چهار طبقه بالا ميروم تا پشت بام . مينشينم روي لبه ، همانجا كه ميچسبيم به ساختمان كناري . مردي سه خانه آنورتر دستش را تاساعد كرده توي يك پوتين و واكس ميزند . سيگار را روشن ميكنم . كف بام آب جمع شده . از كولر همسايه پاييني نشت ميكند . دود را ميدهم بيرون . نگاه ميكنم به آن سوي شهر . انگار آنجا باران ميايد . كبوترها بالاي سرم ميچرخند . بعد ميروند تا خانه اي كه مرد هنوز ايستاده واكس ميكشد .
از لبه ي بام كه ميچسباندمان به ساختمان كناري ميپرم پايين . باران ميچكد روي دماغم . باز دود را ميدهم بيرون . يكي ديگر ميافتد روي شستم . ديش ماهواره اي كه رويش نوشته اسكاي ولو شده روي زمين . باز رو ميكنم به آنسوي شهر . همانجا كه تو هستي . حتمن آنجا شديدتر ميبارد . خاموش ميكنم . مرد هنوز همان لنگه را واكس ميزند . نگاه ميكنم به جاي قطره ها روي ايزوگام . باز فكر ميكنم . ميگويم ، مرد ، بس است فكر نكن ، اينقدر فكر نكن ، اصلن تو را چه به فكر كردن . برميگردم . قطره ها به شيشه ميخورند . فاكنر خوابش برده .
سیاوش این عالی بود
ReplyDeleteبدون شوخی
ببین به نظر من تو روزمرگی رو بهتر می تونی به تصویر بکشی
بنویسیش
اینطوری بنویس
این خوب بود
تو این مدت این بهترین چیزی بود که خوندم و لذت بردم
میدونی چرا؟جون سیاهی تو نوشته ات نبود و این از نظر من خیلی خوبه
در لحظه ی اول ممکنه سیاه و تاریک به نظر بیاد.یعنی یکی که تو رو نشناسه
اما خب با شناختی که من ازت دارم این نوشته تاریک نیست و تو عادی هستی
مهمترین چیزی که توش نظر منو به خودش جلب کرد و باعث شد ذوق نوشتتو بکنم اول و آخرش بود.نه به خاطر خود فاکنر.نه به خاطر اینکه تو اول و آخرش رو با یه موضوع واحد شروع و تموم کردی
و این معمولن کم پیش میاد تو وبلاگ نویسی
مهم تر اینکه خیلی خوب نوشته رو جمعش کردی
میدونی نوشته ی این بارت به قدری حس کردنی بود که من همه ش رو جلوی چشمم دیدم
میگم:شاید به خاطر شناخت باشه
پ.ن یه کم عاشقانه:اون موقع که اونجا شروع شده بود اینجا شدید می بارید عزیزم...حدست درست بوده
من چي بگم بعد اين كامنت به اين خوبي ؟
ReplyDeleteهان ؟
نه خداييش چي بگم ؟
حالا يه چيزي هست كه بعد به خودت ميگم
خب ؟
این دویدن تا روی بام رو خیلی دوست داشتم! جای قطره های بارون رو سیاهی ایزوگام. اون ابرها واون حسی که مثل یه اتفاق تازه است !
ReplyDeleteاون تصویر پرجزییات پشت بام قشنگ بود.
ReplyDeleteسه نوشته آخرت عالی بودند.
ReplyDeleteبرشی ز زندگی روزمره که کامل به آدم می چسبه .
مرسی
تصویر ها قطع می شدند راحت روش نمی رفتم جلو حس ها تا می اومدن جون بگیرن می رفتی رو بعدی
ReplyDeleteسیگار نکشید
ReplyDeleteمنو سرطان ریه کشت
مشکل می دونی کجاست؟
ReplyDeleteاینجا که تو یه نوشته دنبال حس می گردی یا بهتر بگم این که تو دنبال چندتا حس می گردی توی روزمره گی!میدونی روزمرگی چیزیو قطع و وصل نمی کنه!برای اینکه اثر ادبی نیست.ممکنه یه روزمره گی اثر ادبی محسوب بشه اما صرفن همیشه اثر ادبی نیست.پس تو فقط میخونیو میگذری!ممکنه بهت حس خوب بده اما این توش نیست که پراکنده گی داشته باشه مگه اینکه کلن به منظور پراکندگی نوشته شده باشه
man gele daram
ReplyDeletein dastan nist
in ye matn e fekr shode nist
in lahzeye bad az faknere
fakner khoob balade bikhab kone
man saniehaye bad az fakner ro mishnasam
in dastan nist
من نميفهمم گله از چي دارين ؟
ReplyDeleteكسي نگفته كه اين يه داستان فكر شده ست .
اين روزمرگيه
همين
gelaye az shoma nabood
ReplyDeletedar vaghe be khatere sayere comentha bood
man be bloge shoma hamishe sar mizanam
ama avalin bare ke coment mizaram
chon vaghean poste akhir ro dark kardam
hes kardam man in sanieha ro gozaroondam
shayad tooye zir zamin
shayad jaye dige
shoma ye hese vaghei ro ba kalamat neshoon dadid
man lezat bordam
ama tahsine digaran kami delgiram kard
doost dashtam baghie ham hamin heso dashte bashan
be har hal ghasde man tahsin bood
moteasefam ke dar bayane hesam kootahi kardam
وقتی تو از روزمرگی ت می نویسی مهم نیست که تحت تاثیر چیزی باشی
ReplyDeleteببینید هرکسی هر متنیو که میخونه یه چیزی ازش برداشت می کنه
مثلن همین فاکنر
امکان نداره دو نفر آدمو ببینی که راجب بنجی تو خشم و هیاهو یه نظر داشته باشن
کلن این اشتباست که بخوایم همه یه نظر رو راجب نوشته داشته باشیم
کسایی هم که اینجا نوشتن برای این نوشتن که بحث کنن راجب برداشت تاشون
اصلن کامنت دونی برای همین بازه
نه اینکه کسی بخواد به زور نظرشو قالب کنه
این متن داستان نیست
درسته
اما روزمرگیه
و روزمرگی میتونه هرچیزی باشه و تحت تاثیر هر چی
توی روز هزار تا حس هست برای هر آدمی که مطمئنن تحت تاثیر چیزیه
ممکنه سیاوشم تحت تاثیر فاکنر بوده باشه
که من اینجوری فکر نکردم
هرکسی یه جور فکر می کنه
خوبه كه ميترا همه چيز رو كامل گفت
ReplyDeleteنميدونم با همين ايجاز ميتونستم بگم يا نه
مرسي
سلام سیاوش
ReplyDeleteمتن خوبی بود
اینقدر که از گودر اومدم اینجا نظر بدم
خوب بود
روزمرگی یا هر چیز دیگر اگر بیانمندی درخوری پیدا کند به دل می نشیند
ببین
اینجا چیزهایی گفته می شود
که همه می دانیم همان چیزی نیست که باید گفته شود
یک جور حاشیه رفتن است که به بیان راوی و فوکوس روایت کمک می کند
بنویسیم که جهان زیبا تر شود
بنده شما آقای حاجیانی را قربان
ReplyDeleteهیه
به من ربطی نداشت
لبخند
ReplyDeleteآقا من خیلی لذت بردم ، از اینکه این وبلاگ را پیدا کردم خیلی خوشحالم
ReplyDeleteآقا سلام، وبلاگتو الان دیدم، راستش اصلا نمیفهمم چی مینویسی، کلا هم نمیتونم به کامنتها اعتماد کنم، چون هی تعریف کردن، خوب اینایی که مینویسی داستانه یا شعره یا هردو؟موفق باشی
ReplyDeleteتیک care