نيم ساعت بعد از ساعت ِ هفت و نيم ؛ جمعه صبح ؛ خانه ي بهزاد ؛ سه روز كامل را با اسكاچ گذرانده ايد . صداي زنگ موبايل مي آيد ، نمره ي تهران ؛ گوشي را برميداري ، صدا آشناست .
تو : بفرمائيد .
صداي آشنا با ترديد : آقاي مهندس قاسمي نيا ؟
تو : بفرمائين .
موبايل آنتن نميدهد ، يكدفعه صاحب صدا را ميشناسي .
تو : سلام عمو مهران . من سياوشم ، فكر كنم با بابا كار دارين.
عمو مهران : اِ ، اين شماره ي تو ِ سياوش؟
تو : بله ! اين شماره ي جديدتونه عمو ؟
عمو مهران : نه ؛ تو دفتر قبليمَم ، شماره ي بابا رو اينجا ندارم ، فكر كردم اين شماره ي يزدانه .
تو : نه عمو ! ميخواين شماره ي بابا رو بدم .
عمو مهران : آره بده .
تو : يادداشت ميكنين ؟
عمو مهران : آره ؛ بگو . . .
تو : صفر نهصد و . . .
عمو مهران : خواب بودي ؟
تو : اوهوم !
عمو مهران: بچه پاشو ، لنگ ِ ظهره ؟
تو : عمو جمعه ست ، هشت ِ صبحه ، چيكار كنم خوب ؟
عمو مهران : آخه بابات همسن تو كه بود ساعت چهار صبح بيدار بود .
تو : هنوزم همونجوريه عمو .
عمو مهران : ميدونم .
هر دو مكس ميكنيم .
تو : چه خبر عمو ؟
عمو مهران با خنده : شما روغن نباتي خورا همه همينجوري هستين .
تو : عمو !؟
عمو مهران : خوب ببخشيد بيدارت كردم ، برو بگير بخواب .
تو : چشم .
عمو مهران : خداحافظ.
گوشي را قطع ميكني بر عكس حالتي كه قبل از صداي زنگ تلفن دراز كشيده بودي دراز ميكشي . صداي بهزاد مي آيد .
بهزاد با صداي بسيار خواب آلود : كي بود سياوش ؟
تو : عموم بود ، عمو الكيم ، عموي واقعيم نيست .
بهزاد : چي ميگفت كله سحري ؟
تو (تو فكرهستي) : ميگفت ما روغن نباتي خورا همه مثل هميم .
بهزاد : بهش ميگفتي مگه شما اون موقع ها گريس ميخوردين ؟
تو : حق داره ها !
بهزاد جواب نميدهد ، دوبازه خوابش برده ،
faghat ke roooghan nabati naboode;)
ReplyDeletepedaret ehyanan blog ke nemikhoonan?;)
ReplyDeleteakhe ye comment daram be esme Yazdaan:))
..روغن حيووني
ReplyDeletehttp://www.3m.com/us/home_leisure/scotchbrite/?WT.mc_id=www.scotch-brite.com
ReplyDelete