متخصص کظم غیظ هستم. یعنی یک غیظی را در من بوجود بیاورید و من به بهترین شکل ممکن آن را كظم میکنم. مراحل کار هم این است که میریزم توی خودم. خیلی که بهم فشار بیاورید ول میکنم میروم. آخرین بار که ول کردم رفتم چهار، پنج ماه پیش بود. قرار بود سر یک ساعتی یک جماعتی دور هم جمع شوند، من سر آن ساعت (پانکچوالیتی تا سر حد مرگ) در محل معهود جمع شدم، بالغ بر یک ساعت منتظر شدم، به غیر از یک نفر که به دلیل موجه کمی بعد از من آمد هیچ کس حتی تماس هم نگرفت که آقا، خانم، آگاه باش و باشید که مثلن من دارم دیر میکنم. کاردم میزدی خونم درنمیآمد. ول کردم رفتم.
متخصص کاپرامایس کردن هم هستم. یعنی تقریبن باید برسد به اینجایم تا یک چیزی بگویم. آخرین باری که یک چیزی گفتم برای کیک تولدم بود. یعنی نه کیک تولدم. یک آدمی که قبلن توی همین وبلاگ وصفش رفته برای تولدم یک کیکی پخته بود که به خودش هم گفتم جای خوردنش معاشقه میکردم باهاش. یک روز عصری رفتم سر یخچال و دیدم یکصدم کیک توی ظرفش مانده. طبعن این بار هم همان نقل کارد و خون پیش آمد. پرس و جو که کی خورده. متوجه شدم همخانهای اسپنیشمان یک تعارف دریافت کردهبوده از دوست و همخانهای عزیز ِ ما. بعد دیگر مهلت نداده بود به کیک! نامرد. از آن به بعد تا وقتی رفت، جای کلارا بهش میگفتم خانم بشکه نَسَب .
متخصص کامپیوتر هم هستم. مثلن آن روز نشستهایم با هم داریم همینطوری ویدئو میبینیم روی یوتوب. دیدی از این وقتها که سرش روی شانهات است. هر دو دراز کشیدهاید روی تخت یا کاناپه یا چی. بعد دارید یک چیزی با هم میبینید؟ خیلی همه چیز آرام است و اینها؟ از آن وقتها. گفتم اوه اوه بیا یک چیز خیلی خفن بهت نشان بدهم. ویدئوی آنباکسینگ نکسوس سِون (آن یکی که هشت تا آنباکسینگ را با هم نشان میدهد که همگی گیر کردهاند چطور بازش کنند) را پلی کردم. دو نقطه خط بهم نگاه کرد. طبعن اعلام کرد که «نِرد بابا». خندیدیم.
متخصص کاپرامایس کردن هم هستم. یعنی تقریبن باید برسد به اینجایم تا یک چیزی بگویم. آخرین باری که یک چیزی گفتم برای کیک تولدم بود. یعنی نه کیک تولدم. یک آدمی که قبلن توی همین وبلاگ وصفش رفته برای تولدم یک کیکی پخته بود که به خودش هم گفتم جای خوردنش معاشقه میکردم باهاش. یک روز عصری رفتم سر یخچال و دیدم یکصدم کیک توی ظرفش مانده. طبعن این بار هم همان نقل کارد و خون پیش آمد. پرس و جو که کی خورده. متوجه شدم همخانهای اسپنیشمان یک تعارف دریافت کردهبوده از دوست و همخانهای عزیز ِ ما. بعد دیگر مهلت نداده بود به کیک! نامرد. از آن به بعد تا وقتی رفت، جای کلارا بهش میگفتم خانم بشکه نَسَب .
متخصص کامپیوتر هم هستم. مثلن آن روز نشستهایم با هم داریم همینطوری ویدئو میبینیم روی یوتوب. دیدی از این وقتها که سرش روی شانهات است. هر دو دراز کشیدهاید روی تخت یا کاناپه یا چی. بعد دارید یک چیزی با هم میبینید؟ خیلی همه چیز آرام است و اینها؟ از آن وقتها. گفتم اوه اوه بیا یک چیز خیلی خفن بهت نشان بدهم. ویدئوی آنباکسینگ نکسوس سِون (آن یکی که هشت تا آنباکسینگ را با هم نشان میدهد که همگی گیر کردهاند چطور بازش کنند) را پلی کردم. دو نقطه خط بهم نگاه کرد. طبعن اعلام کرد که «نِرد بابا». خندیدیم.
حالا شما یه لطفی بکن و این بار به جای کارد و خون و خونریزی ، کیکت رو ببر بذار زیر بالشت . بشکه نسب رفته ولی حادثه کلا خبر نمیکنه ! از ما گفتن
ReplyDelete