چند دقيقه اي هست كه اينجا ايستاده ام . باد هم ميايد . دستهايم را از همان اول چپانده ام در جيبهايم ، بعد هم كه ديدم حالا حالاها اينجا خواهم بود ، مشتشان كردم . خودم هم نميدانم از خستگي بود يا از سرما كه چانه ام را هم كردم توي يقه ام . هر كدام كه بود ، بد نشد . از اين بالا ، بالاي يقه ام ؛ زمين را نگاه ميكنم . آنجا هم باد ميايد . نميدانم از كي است كه جاي نفس كشيدن دارم ها ميكنم ، حتم دارم اما كه اين يكي از سرما بود . حال ديگر خود داني . من اينجا ايستاده ام به هر حال .

1 comment: