از ادمونتون که اومدیم تورنتو، شین مجبور شد که کار تمام‌وقتش رو ترک کنه. براش خیلی استرس داشت و وقتی که دیرکتورش بهش پیشنهاد کرد که باهاشون دورکاری کنه خیلی خیلی خوش‌حال شد. شین معلم زبان فرانسه‌ست. یادمه که قشنگ تو صورتش می‌تونستم ببینم که انگار یه باری از رو دوشش برداشته‌شده‌بود. هماهنگی‌های جدیدشون این‌طوری بود که موسسه‌شون بصورت ترمی یا ساعتی تدریس ارجاع بدن بهش و اون هر مقداری که می‌تونست رو انجام بده و باقی رو بگه نمی‌تونم یا نمی‌خوام. شین تدریس به بچه‌های زیر ده سال رو دوست نداره. کار کردنِ هرمقدار کم توی آخر هفته رو هم دوست نداره. درواقع ازش متنفره. من فکر می‌کردم که خب حالا این‌جوری می‌شه که موسسه‌شون براش ساعت می‌فرسته و شین هم همه رو قبول می‌کنه چون حالا دیگه تمام‌وقت نیست و برای جبران مابه‌تفاوت درآمدش با زمانی که می‌تونست توی آفیسشون مثلا ممتحن باشه یا تعیین سطح کنه یا هر کاری که یه معلم زبان فرانسه انجام می‌ده، می‌تونه فقط آنلاین تدریس کنه. با این حال و در کمال تعجبِ من و در حالی که خودش هم نگران اون تفاوت درآمدش با وقتی تمام‌وقت کار می‌کرد بود،‌ تمام ساعت‌های تدریس و تمام کلاس‌هایی که  که دوست نداشت رو رد کرد. من اولش باورم نمی‌شد. یعنی ساعت‌ها رو رد می‌کرد و می‌گفت نمی‌کنم و در کنارش ناراحت هم بود که باید کار تمام‌وقت پیدا کنم و این وضعیت باید تموم شه. شاید برای شما جای تعجب نداشته باشه اما اگر من توی موقعیت یکسان بودم صددرصد تمام ساعت‌هایی که بهم می‌دادن رو دست رد به سینه‌شون نمی‌زدم. دوست داشتم یا نداشتم. زمانی برای استراحتم می‌موند یا نمی‌موند. اون کلاس رو دوست داشتم یا نداشتم. شین اما نه. شین آخرهفته‌هاش براش مهمن. جمعه شباش براش مهمن. استراحت براش مهمه. 

این روزها خیلی فکر می‌کنم. یعنی خب من همیشه فکر می‌کنم این روزها اما بیشتر. این روزها خیلی فکر می‌کنم به اینکه اگر مثلا فلان وقت فلان کار رو نکرده‌بودم، اگر آسون گرفته‌بودم فلان اتفاق دیگه نمی‌افتاد. نمی‌دونم تو فارسی برن‌آت رو چطوری باید ترجمه کرد. گوگل هم بلد نبود. یکی از اصول کارآفرینی رو می‌خوندم توی یه کتابی که زمان استراحتِ به‌موقعْ از خود کار کردن مهم‌تره. اگر اون عزیز کارآفرین این موضوع رو نفهمه خیلی سریع برن‌آت میشه. و بله. من این رو با پوست و جونم تجربه کردم. چطور شد؟ عملا تا برگردم به استیتی که شبیه قبلم بشم،‌ کمِ کم شیش ماه طول کشید و بعدشم چیزها خیلی جاهای عجیبی بودن که انگار داشتم همه چیو از اول شروع می‌کردم. حالا بگذریم.

خواستم بگم که مثل شین باشیم.

No comments:

Post a Comment