از سبزیپلوی شب عید توی یخچال ماندهبود. سه تا ران مرغ درست کردم. برنج را نصف کردم. دو تا ران برای ظهر امروز، یکی برای شب. چند وقت است دلم نمیخواهد بروم توی فود-کورتهای چینی غذا بخورم. یکی اینکه غذاهایشان به تمامی جذابیتشان را برایم از دست دادهاند، یکی هم اینکه دلم نمیخواهد وسط آدمهای آن شکلی غذا بخورم. اینکه چه شکلی هستند خیلی مهم نیست، من دلم نمیخواهد بینشان باشم.
میخواستم غر بزنم، جای این جملهها هم سه تا پاراگراف دیگر بود.نوشتهبودم که فلان کس آمد آنقدر حرف زد و نظر داد در مورد یک غذا گرم کردن ساده که نصف برنج ریخت روی زمین، میخواستم بنویسم از یکسری چیزهای این شکلی. اما خب به نظرم دلیلی ندارد. تصورم این است که دارم اذیت میشوم چون این نقطهی آغاز و پایان سال برایم سه سال است که وجود ندارد. مدام دارم بهانه میگیرم. پاراگراف اول را هم گذاشتم بماند که صزفن یادم بماند امروز را. آخر یک اخلاقی دارم میروم خودم را میخوانم. هم وبلاگم را هم روزانهنویسیهایم را.
میخواستم غر بزنم، جای این جملهها هم سه تا پاراگراف دیگر بود.نوشتهبودم که فلان کس آمد آنقدر حرف زد و نظر داد در مورد یک غذا گرم کردن ساده که نصف برنج ریخت روی زمین، میخواستم بنویسم از یکسری چیزهای این شکلی. اما خب به نظرم دلیلی ندارد. تصورم این است که دارم اذیت میشوم چون این نقطهی آغاز و پایان سال برایم سه سال است که وجود ندارد. مدام دارم بهانه میگیرم. پاراگراف اول را هم گذاشتم بماند که صزفن یادم بماند امروز را. آخر یک اخلاقی دارم میروم خودم را میخوانم. هم وبلاگم را هم روزانهنویسیهایم را.
No comments:
Post a Comment