همین که بروی بنشینی توی سالن یک سینمایی توی این شهر، کنار آدمهایی که توی زندگیشان نه هیچ الاغی از نزدیک دیدهاند، نه توی هیچ زمین ِ خاکیای بازی کردهاند، نه هیچوقت دستهایشان را توی دلوی پر از آب شستهاند، و نه حتی هیچوقت از هیچ نردبامی بالا رفتهاند، بروی بنشینی و فیلمی تماشا کنی پر از همهی این چیزها، فیلمی که مردمش به زبانی صحبت میکنند که از عاشقانهترینها و شاعرانهترینهاست، این مطمئنن یعنی خوب. اینکه یادت بیافتد به مریوان و زریوار و سنندج و پاوه و باینگان و هزار جای دیگر، اینکه پسرک داد بزند «زانا چوان، زانا چوان»، و زیر نویس باشد «Zana, Zana»، تو اما بدانی این یک «جان» هم دارد که پسرک دارد فریاد میکند، این یعنی عالی.
بگذریم حالا از روایت و داستان و فیلموگرافی و الخ.
ببینید
این فیلم را. خوب است.