مُشت کرد و پاشید. رد ِ آب، بخار آینه را شست. زل زد توی آینه «آآآآ». گلویش را صاف کرد. بزاقش را قورت داد. بخار دوباره آینه را پوشاند. «آآآآ». شیر آب را بست. صدایش هنوز خواب بود.

کیف را تکیه داد به دیوار. پای راست را گذاشت روی پله‌ی اول. خم شد. بند کفش، شست راستش را برید. کمر را راست کرد. با دست دیگر شست را چنگ زد. «آش و لاش کردی خودتو که بابا» و نفس عمیقی کشید. در همسایه باز شد. روی همان پله ی دوم از روی شانه نگاه کرد به پاگرد بعدی. زنی تا کمر خم شد و یک جفت کفش مردانه را آرام زمین گذاشت و بلند شد. مرد را که دید انگار که لخت باشد پشت در مخفی شد. مردِ همسایه بیرون آمد.




No comments:

Post a Comment