ده دقيقه‌ي تمام است كه دارد ور مي‌زند . ديگر طاقتم تمام شده . انگار نه انگار كه اين‌جا مكان عمومي‌است . دلم نمي‌خواهد بيشتر توضيح بدهم كه چقدر عصبي‌ام كرده . دست مي‌كنم توي كيف . نمي‌دانم چرا وقتي با لوله‌ي اسلحه مي‌زنم به شانه‌ي مردي كه بين من و مردك مزخرف‌گو ايستاده تا كمي برود كنارتر ، يك‌دفعه مي‌ترسد و دست‌هايش را مي‌برد بالا . من هيچ‌وقت تا لحظه‌ي شليك ، انگشتم را روي ماشه نمي‌گذارم . حالا هركس گوشه‌اي پناه گرفته . پناه كه نه ، همه خوابيده‌اند روي زمين . فقط همان ابله ِ وروره‌جادو پشت به من دارد با موبايلش حرف مي‌زند . آن‌قدر حواسش به مزخرف‌گوييش است كه اصلن نفهميده يك اتوبوس آدم خوابيده روي زمين . راننده از آن جلو از توي آينه مي‌بيندم . نمي‌دانم درست ديدم يا نه ، اما احساس مي‌كنم كه يك چشمك سريع به‌م مي‌زند . جوابش را با بلند كردن انگشت شست همان دستي كه اسلحه را گرفته مي‌دهم . اين‌بار مي‌بينم كه به وضوح لبخند مي‌زند . توي گردن از همه جا بهتر است . اگر دقيق بزني امكان اين‌كه گلوگه از بدنش رد شود و برود به جاي ديگر بخورد كم است . بايددقيق بخورد به ستون فقرات . حالا شليك مي‌كنم . مردم جيغ مي‌كشند . خون مي‌پاشد . يك بچه‌ي 2 ، 3 ساله كه از اول ماجرا داشت مات و مبهوت نگاهم مي‌كرد حالا زده زير گريه ، يك‌كمي خون پاشيده روي پيشاني‌اش . خدا مي‌داند كه دلم نمي‌خواست كسي را اذيت كنم . هيچ‌كس هنوز از زمين بلند نشده . فقط بچه يك‌دم عر مي‌كشد . همچين وضعيتي دارم . مي‌رسيم به ايست‌گاه . اتوبوس نگه‌مي‌دارد . در كه باز مي‌شود اول يك تف بزرگ مي‌اندازم توي پياده‌رو . نزديك بود بيافتد روي كسي . فحش مي‌دهد ، بعد كه اسلحه را مي‌بيند پامي‌گذارد به فرار . پياده كه مي‌شوم دستي به سر بچه مي‌كشم ، «نترسي عمو ، خب ؟»

2 comments:

  1. خیلی خوب بود
    خسته نباشی عزیزم
    یه کمی خشن بود
    من که نی نی م ترسیدم
    شب خواب بد می بینما موشی
    :*

    ReplyDelete
  2. شما جوجويي ، ني‌ني نيستي كه هان ؟
    :*
    نترس بابا ، من اينجام ، بهع !
    :)

    ReplyDelete