نشسته ام اينجا و حال خودم را نميدانم . خواستم موسيقي گوش كنم اما حتي نتوانستم جاي موزيك‌هايم را پيدا كنم . دستهايم ميلرزند . برايم مهم نيست كه دود از زير در اتاق ميرود تا هال و بعد مادر ناراحت ميشود كه چرا پسرم سيگاري است . همه جاي اتاقم بوي تو ميايد . از فيليسيتي‌اي كه چوب به دست توي آسمانها ميخندد و تو كشيديشان برايم تا عروسكي كه مدام ادايم را درمياورد برايم و من مجبورم توي رويش بخندم . چراغي را كه با يو‌اس‌بي لپتاپم روشن ميشود و آن روز برايت اتاقم را با نور ضعيفش نورپردازي هنري كردم و تو با خنده گفتي «كسخل» ، پرت كرده‌ام گوشه‌ي اتاق . هنوز دكمه‌ي ر روي كيبردم خوب نميزند و ياد آنشب افتاده‌ام كه با تو چت ميكردم و گفتي يك چيز ديگر بزن جاي ر و من اسلش ميگذاشتم جايش . همه چيز برايم زجر آور شده . پاسهاي پياده‌ي نيمه شب توي خاني‌آباد انقدر كه نبودنت آزارم ميدهد بد نبودند . تو نيستي و من دستم به هيچ كاري نميرود . يادم افتاده به بالا پايين پريدنهايت توي خانه‌ي بهزاد و ياد پوريا افتاده‌ام وقتي برايت آبنبات چوبي خريده بود . كجايي تا لپهايم را بكشي و فكر نكني كه دردم ميايد و من عصبي شوم و باز دلم بخواهد كه بكشيشان . توي گودر همه را هايد كردم . صد و ده تا آيتم نخوانده داشتي و همه را لايك زدم و كامنت گذاشتم . دلم دستهايت را ميخواهد . دلم ميخواهد پهلويم دراز كشيده باشي . دلم ميخواهد گريه نكنم اينهمه كه پدر نگاهش را از صورتم بدزدد كه يعني نفهميده دماغم سرخ است . دلم تو را ميخواهد . دلم تنهاييمان را ميخواهد و اي جان گفتنت را كه حالا همه توي گودر ميگويند و نميدانند از كجا آمده . اين بود آن تربيتي كه در مورد تنها نگذاشتنم كرده بودمت ؟

10 comments:

  1. چه ربطي داشت ؟
    درد فراموشي‌اي وجود نداره ؟

    ReplyDelete
  2. This comment has been removed by the author.

    ReplyDelete
  3. ای وای چه حس بدی!
    میدونی ولی، خوب میشی
    حتما خوب میشی
    :(:)

    ReplyDelete
  4. ای بابا
    ;)
    راستشو بخوای میدونم دردم چیه ، اما چون درمون نداره چیزی نمیگم
    امروز خیلی حال داد ، همه چی عالی بود ، منتظرم زودتر تکرار شه
    :*

    ReplyDelete
  5. اینقدر خوب نوشتی که دل ما هم واسه شخصیت اول پستت تنگ شد
    و البته خودت که سالاری

    ReplyDelete
  6. This comment has been removed by the author.

    ReplyDelete
  7. خانوم یا آقا
    هر کی که هستی
    بفهم حرف دهنتو
    من یه ملت نیستم
    من عشق صاحب این بلاگم
    و حق دارم نظر بدم
    اصلن اگه این وبلاگو تو داری میخونی
    یا هرکس دیگه
    به خاطر وجود منه
    چشاتو وا کن برو ببین بعد از وجود من توی زندگی سیاوش چند تا پست عاشقانه ست و مربوط به منه؟
    فعلنم خودش نیست تا بیاد بزنه تو دهن تو و امثال تو
    مطمئنن اگه بیاد این کار رو می کنه
    تو اگه آدم بودی و ترس نداشتی اسمتو میذاشتی
    نه اینکه ناشناس بیای و بری
    میدونی اصلن قبل اینکهخودش بخونه نظرات وبلاگو میده من بخونم چک کنم
    تا چشم امثال تو در بیاد

    ReplyDelete
  8. بعد از يك هفته كه هيچ كس نميدونه چجوري گذشته جز ميترا بعد از يك هفته كه ماحصلش ميشه پست بعدي اومدم اينجا و ميبينم كه يه سري ايده ي خنده دار داده شده در مورد اين پست . بايد يه چيزي رو رك و راست بهتون بگم خانوم سمانه . عادت داشتن يا نداشتن به نوشتن چيزهايي كه اسمشو گذاشتي كمدي يا هر مزخرف ديگه از يه جايي ناشي ميشد يه موقعي شايد . يه موقعي آدم چشماش به همه چيز بسته س . اما يهو ميبينه يه جاييه كه با همه جا فرق داره ، يه كارايي ميكنه كه با همه ي كاراي عمرش فرق داره ، يه چيزايي مينويسه كه با همه ي نوشته هاي عمرش فرق داره و الخ . بذار بگم كه ممكنه امثال شماها بياين بخندين . ميدونين ، هيچي برام مهم نيستين . هيچي . به هيچ جامم نيست كه ايده هاي مزخرفتون چين . ايده هاي گند دماغهايي مثل شماها چقدر ميتونه واسه من مهم باشه؟ بهتره يجور ديگه بگم ، آدمي مياد و اين همه مهمل بافي ميكنه كه خودش مايه ي تمسخر يه جماعت نباشه ، خودش يه كم فقط يه كم بدونه كه از زندگيش چي ميخواد ، بدونه كه تظاهر به يه سري چيز مسخره و خنده دار ديگه الآن خيلي خيلي خيلي كار ساده ايه ، شما حتي نميدونين (دارم از ضمير شما استفاده ميكنم كه بدوني ادب داشتن ، مودب بودن كار سختي نيست) چجوري تظاهر كنيد . مسخره س ، يه كسي مياد و اين خزعبلات رو ميگه كه خودش يه چيزي داشته باشه ، خودش يه خرده بدونه داره واسه چي دور خودش ميچرخه ، خودش بدونه واسه چي اصلن اومده يا از ديدن يه نوشته چه جور برداشت بكنه يا نكنه . برام عجيبه ، تو (مودب بودن بسه) حتي نميدوني اين پست تو چه شرايطي نوشته شده ، مخاطب كجا بوده ، تو چه حالي بوده ، به چي فكر ميكرده ، اصلن نويسنده ش به جهنم ، تو يه آدمي كه جلوتر از دماغتو هيچ وقت نديدي ، هيچ وقت ، حالم به هم ميخوره از همه ي ايده هات ، خوشحال ميشم ديگه اينورا نياي ، يا اگه اومدي ديگه از خنده منفجر بشي كه ديگه اصلن نتوني بياي ، مسخره س ، شماها همه عين همين ، ميخواستم يه چيزايي بگم كه حالا فكر ميكنم گفتنشون بيخاصيته ، شماها هيچ وقت نميفهمين كه من و امثال من چي ميگن ، شماها حتي همون دردي كه به نظرتون تو ذات بشره و هي دم ميزنين ازش نميدونين چيه ، بس كنين ، ببندين دهنتونو ، ديگه نميخوام بيشتر از اين وقتمو واسه يه همچين چيزي يا واسه همچين كسي بريزم دور . بسه . شماها كه هيچ وقت نميفهمين ، هيچ وقت .
    اميدوارم تو يا هركس ديگه اي كه ايده هايي حتي نزديك به تو داره ديگه اينجا نياد . حتي اگر هيچ كس اينجا رو نخونه به هيچ جام نيست . ميدونم آدمهايي الآن برام مهمن و نوشته هامو ميخونن (هميشه) كه ارزششو دارن ، نه يه سري جوگير ادادربيارِ حال به هم زن . نظراتت در مورد منم واسه خودت نگه دارد . ممنون ميشم ديگه اينجا نبينمت و نبينمتون .

    ReplyDelete
  9. یا مادر ابالفضل. اینجا چه خبر بود. میدان جنگ از یه وجب خون رنگینه. ولی اعتراف می کنم که دارم از فضولی میمیرم که این خانم یا آقا چی نوشته. البته شاید بهتره فعلا خودم رو این نزدیکیا آفتابی نکنم :D

    ReplyDelete