تا برسیم ، سه بار از رو مقنعه پشت گردنش رو خاروند و دو بار هم خمیازه کشید . یجوری هم کشید که دهنش هیچ باز نشد ، منم فقط از لرزش پره های دماغش فهمیدم . آخر سر هم کیفش رو تند تند گشت و انگار یه چیزی رو از تهش کشید آورد رو .

8 comments:

  1. چقدر خوب شد که ساعت رو نگاه نکرد وگر نه مث چی پرت می شدیم به کلیشه
    چون خودت می دونی می گم وگرنه متن خوبی بود دیگه

    ReplyDelete
  2. بله درسته! اول می خواستم بنویسم حتمن نباید اتفاق مهمی بیافتد تا حرفش به میان کشیده شود
    گاهی هم به همین سادگی

    ReplyDelete
  3. خاکستری از هر رنگی بهتره!

    ReplyDelete
  4. خوبم آره یه کمم زیاد!تو چطوری فرزند؟

    ReplyDelete
  5. من سخت با اون عکس پست بعدیت احساس همگونی دارم!
    ارادت!

    ReplyDelete