"ببین میگم خیلی شبیه تو بود" این جمله رو برای بار چندم و مثل همه ی دفعات قبل با هیجان گفت و منتظر موند .

زنی که در حال ظرف شستن بود گفت "اوهوم"

"عجب نفهمی هستیا ، میگم اونقدر شبیهت بود که برگشتم بهش سلام هم کردم"

"اوهوم" و هیچ وقفه ای در ظرف شستنش نیافتاد .

"تو مثکه اصلن نمیفهمی ، منو بگو واسه کی نشستم دارم حرف میزنم"

زن در حالیکه یک ظرف ملامین سبز رنگ پر از کف دستش بود یکدفعه برگشت و خیره به چشمهای زنی که پشت میز آشپزخونه سیگار دود میکرد گفت " وای چقدر عجیب ، تو رو خدا جدی میگی سوری جون ، یعنی اینقدر شبیهم بود ، جون سوری باور نمیکنم ، کاش همون موقع زنگ میزدی میدویدم میومدم میدیدمش ، اَه چقدر بد کاری کردی زنگ نزدی" بعد چند ثانیه ای همونطور خیره به چشمهای زن دیگه نگاه کرد و برگشت ، اما قبل از ادامه ی شستن ظرفها چشمهاش رو چند ثانیه ای بست و همزمان با باز کردنشون خیلی بیصدا نفسش رو از دماغ داد بیرون .

"گُه" و بیخیال پکی به سیگارش زد .

5 comments:

  1. جمله آخر و پک آخر

    ReplyDelete
  2. خیز ور داشتی واسه نوشتن داستان اما کاملا معلومه قصدت داستان کوتاه نیست شاید هم هست. کسی چه می دونه شلید هم تمام کلماتی که حدس من از خیز برداشتن تو بود توهمه باز کسی چه می دونه. اما اگر خیزه رو ورداشتی خوب ورداشتی. موضعا بهتر و فضا ها بهتر تر می شه فقط شاید یه کم توصیف زیاده که ممکنه به سلیقت برگرده که می تونه خوب باشه می گم سلیقه ایه. آرزوی موفقیت

    ReplyDelete
  3. اهوم!
    موافقم!
    G O H!

    ReplyDelete