"نه كاملن جدي ميگم ، تو اونقدر خودخواهي كه حتي به ديگران اين حق رو نميدي كه اول جملاتت يه «به نظر من» بگي ، اين واقعن شرم آوره" آروم و بدون دغدغه صحبت ميكرد و هر چند ثانيه يه جرعه از ليوان سبز بزرگي كه به طرز عجيبي هم دستش گرفته بود مينوشيد . "ميدوني ، اصلن فقط اين يه قضيه نيست ، من دارم ميگم تو بايد كلن خودتو عوض كني ! اصلن همين ، همين كه من الآن دارم حرف ميزنم و تو همينطوري زل زدي به معلوم نيست كجا " ليوان رو به دهانش نزديك كرد ، اما انگار كه منصرف شد و دوباره پايين آورد "انگار كسي كه باهات حرف ميزنه اصلن ادم نيست ، نميفهمه ، بيشعوره " اينبار كه ليوان رو بالا آورد حتي تهش رو هم كمي بالا برد اما باز چيزي ننوشيد و ليوان رو گذاشت روي ميز .كمي مكث كرد . با اينكه به نظر ميومد نفس بلندي كه از دهانش تو داد بايد مقدمه ي يه جمله ي طولاني باشه ، هيچي نگفت . دستهاش رو روي دسته هاي صندلي دراز كرد و سرش رو تكيه داد به پشتي كوتاهش كه باعث شد سرش به سمت بالا زاويه بگيره . به نظر ميومد كه راحته اما دست راستش رو گذاشت بين سرش و پشتي صندلي . همونطور كه صورتش تقريبن رو به سقف بود چشمش رو تا جاييكه ميتونست آورد پايين و روبرو رو نگاه كرد "به من چه اصلن" و يكدفعه بلند شد و دستهاش رو كرد تو جيب شلوار مشكي رنگش .

"ميري؟"

"آره ديگه ، كاريم داري؟"

"نه ... همينجوري" و بي هدف دستش رو تو هوا تكون داد .

-----------------------

گاهي دام ميخواد هي بنويسم ، هي بنويسم ، بعد طولاني ميشه ، بعد ميدونم كه اگه بگذارم بالا نميخونين ، مثل همين يكي ، اين يكي كاملش شد شش صفحه يا شايد بيشتر ، بعد همه ش ميمونه رو كامپيوترم ، بسنده ميكنم به مينيمال ، يا فلش فيكشن يا هرچي كه اسمشو ميگذارين . اينه داستان خلاصه !

10 comments:

  1. حاجی این آرش بلایی سر ما آورد یه وقتایی حرفایی که نظر یکی دیگه هست رو هم احتیاطا اولش یه به نظر من میگیم!!

    اینقدر تند تند نوشتی و اینقدر صفحه ی کامنتا رو کامپیوترم باز نشد که اصلا یادم رفته چیا می خواستم پای کدوم پستات بنویسم.
    پس هیچی دیگه، ارادت

    ReplyDelete
  2. می خونیم استاد ، نوشته ی خوب ارزش یه دیسکانکت کردن و دوباره دیال کردن رو داره ، ولی دیگه حق بده 6 صفحه رو خودت هم نمی رسی بخونی!

    یه چیزی بگم؟ داستان ها یه چیزی کم دارند که نمی دونم چیه شاید هم اصلا همه ی کیفش به همینه.البته من زیاد وارد نیستم ، خودت بهتر می دونی:)

    ReplyDelete
  3. وقتی دستاش رو گذاشت تو جیبش ، فقط خودت اومدی تو ذهنم.
    بیشتر که فکر کردم ، یاد روز ارائه مطالب افتادم که تا دستت می رفت تو جیب پشت شلوارت ، سرعت ارائه ت به شدت می رفت بالا و یه چیزایی هم جا مینداختی.اَلیش هم تند تند کلیک می کرد که اسلاید ها ازت جا نمونن ، منم فقط می خندیدم.
    خداااااااااااا بود
    :*
    آروم شدم

    ReplyDelete
  4. واي مهران روز ارائه رو هيچوقت فراموش نميكنم ، چقدر خنديدم ، بعد تازه دكتر سرايي كه حال كرده بود ميگفت اگه چيز ديگه اي هم هست ادامه بدين ، عالييييييييييييييي بود ! :)) از اون به بعد من هرچي ارائه تو دانشكده داشتم ملت ميومدن ديگه ، هم علم و دانش بود هم خنده و كركر

    ReplyDelete
  5. منظورم همین مستراح بود! خیلی خوب بود که شش صفحشو نذاشتی
    البته قشنگ بودا اما خب شش صفحه ...

    ReplyDelete
  6. آقا اون کافه آرت که قراره بریم چند تا از اینها رو وردار واسه ما بیار ... ما می خوتیم

    ReplyDelete
  7. save kardam bekhoonam. delam vase inja tang shode bood!
    rasti ma ham too mashhad ye "mahmood kasif" darim ke bahale.

    hastam
    hoda

    ReplyDelete
  8. be gamoonam chizi ke arzeshe khoonde shodan dashte bashe,sad safe ham bashe khoonde mishe,shahedesh oon hame romani ke khodet khoondi!

    ReplyDelete
  9. مثل همیشه عجیب بود. اگه تایپش کردی واسم بفرستش. میخوتم.

    ReplyDelete
  10. age khoondani bashe kasaie ke bayad bekhoonan mikhoonan
    nemidoonam chera tavagh nadashtam ye hamchin chizi ra inja bebinam

    ReplyDelete