گاهي دلم ميخواهد بنشينم و هي بنويسم و فقط صداي فشرده شدن دكمه ها را زير انگشتانم گوش كنم . دلم ميخواهم از قيد "فلان چيز را ننويس ، فلاني ميخواند ناراخت ميشود" يا "بسان چيز را نكند بنويسي بيايند بگيرندت" آزاد شوم . دلم ميخواهد اصلن بنويسم بي تو زندگي مايوس كننده ست و اصلن عين خيالم هم نباشد كه حالا اگر فردا و پس فردا نباشد ، پسان فرداست كه مادر بالاخره حرف را مياندازد كه كيست كه زندگي بي او مايوس كننده ست ؟ اصلن ميداني دلم ميخواهد روزي سه بار اين وبلاگ بدون اسم را به روز كنم و يكيش مخاطب خاص داشته باشد . دلم ميخواهد بنويسم امروز رفتم حمام و بلند بلند داد زدم كه

"Rebel", my new last name
Wild blood in my veins

يا سرم را كه با حوله خشك ميكردم داد ميزدم "سشوار ، سشوار"

ميداني همه ي اينها را دلم ميخواهد ، اما باز هم نميشود ، نميشود كه آنچه دوست دارم بنويسم . همان ميشود كه همه حرفهايم تلويحي و استعاري ميشود ، اشاره هايم به جايي دور ميشود و دورم را غبار ميگيرد .

پي نوشت : به نظرم در مورد اسمايلي ِ ماچ ياهو مسنجر هيشكي به فكر نيست . بايد خودم دست به كار شم . آقا اين مسنجر ياهو يه اسمايلي كم داره ، ميدونين چي ؟ اسمايلي ماچي كه نميخنده . يعني ناراحته و ماچ ميكنه . اَي حرسم ميگيره وقتي :-* ميزني و اول نيشش رو تا بناگوش باز ميكنه و بعد ماچ ! شايد يارو داره همدردي ميكنه ، شايد داره منت كشي ميكنه ، شايد داره ميگه گه خوردم ، بعد اين اسمايلي كاملن بي ارزش و بيمفهوم ميشه . واسه خاطر اينم كه شده من بايد برم تو تيم برنامه نويسي ِ ياهو ، قسمت مسنجر .

پي نوشت : اين پست دويستم اين وبلاگه!

15 comments:

  1. اوووف درکیدم چی میگی!

    قربون دیتت زحمت میکشی به اسمایلی شطرنجی هم واسه ما بنا کن...بد لازمش دارم:دی

    ReplyDelete
  2. واقعا که معضلیه مساله ی وجود آشنا در وبلاگ آدمی! بسی دست همه مان را تنگ کرده ولی می دونی چیه؟ بنویس.به قول خودم گفتنی "بی خیال! بذار این دیگران هر فکری می خواهند بکنند." بذار زندگیمونو کنیم.

    یه اسمایلی توافقی هم کم داریم ، یه دونه هم برای بی خیالی ، یکی هم واسه "برو بابا!" ، یکی دیگه هم...کلا این یاهو خیلی کم داره خودت باید دست به کار بشی:دی

    ممنون از همدردیت:)
    چه هیجان انگیزه که آدم یه بار بیاد یه جایی و خودشو اون پایین تو بلاگ هایی که مردم می خونن ببینه!:))

    ReplyDelete
  3. خودتم خوب می دونی که در نهایت هممون با این محدودیت ها کنار میایم. همون کاری که بهش می گن
    compromise

    ReplyDelete
  4. یکی از اسمایلی هایی هم که من و آزار میده اون لبخنده ست. یه جور اعصاب خورد کنی خوشحاله. وقتی می خوای از سر عاطفه یا هم دردی لبخند بزنی کاملاً ضایع می کنه

    ReplyDelete
  5. نمی دونم شاید راست بگی
    شاید تحلیلت درسته
    شاید هم نتیجه همونیه که می گی
    ولی همیشه انتخاب های دیگه هم وجود داره که شاید

    ReplyDelete
  6. با بلاگت حال کن به چیزت باشه حرفملت !من دوباره خوب نیستم اما بدم نمی خوام باشم،آقا این اسمیلی هه رو اگه ساختی بفرست اینور چون لازم دارم برا خودم

    ReplyDelete
  7. حرصت جهت اطلاع, انقدر هولی غلط مینویسی

    ReplyDelete
  8. مبارک مبارک مبارکه یاد رقص گل گل بیفت

    ReplyDelete
  9. یعنی تف به ذات قدیم و جدید اون کی کی سگی که باد به غبغب انداخته بود و می گفت : «البته محدودیت باعث تلاش بیشتر و پیشرفت می شه »
    ای تووووف
    چی بگم والا... فقط می گم گه زیادی نخور بابا(البته به یارو می گما)
    به شما هم چی بگم والا ... فقط می گم می فهمم سیاوش که چی می گی

    ReplyDelete
  10. سلام دایی
    برگشتم خونه ، بعضی ها رو هم که ندیدیم
    اما 9پرابلم ;)
    من وقتی یه چیزایی میخوام بگم که اگه طرف خوند ، ناراحت نشه ] اونفدر نوشتم رو می پی چونم که خودم هم گیج شم.خواستی امتحان کن ، بعضی وقتا جواب میده.
    البته بستگی به پیچشش داره
    :D

    ReplyDelete
  11. ها پس چی؟ دستت درد نکنه لطف می کنی:))

    ReplyDelete
  12. بنویس
    ÷یشنهاد من اینه که به هیشکی اهمیت نده جز خودت
    فقط بنویس
    داد هم که می زنی زی ردوش خوبه
    سلام
    راستی مرسی از راهنماییت رفتم پیش روانکاو کلی با هم حرف زدیم خوب بود فقط این لباسی که بهم دادن بپوشم نیس آستیناش به هم وصله یه کم اذیت میشم
    اونی که داره الان از پشت پنجره دست تکون میده تویی؟

    ReplyDelete
  13. ای کاش می شد از شر تمام این ذره بین هایی که نمی دانیم از کجاست و چرا! راحت شویم!
    امروز فهمیدم نوشته های وبلاگم از طرف حراست دانشگاهی که فقط یک روز را آنجا مهمان بودم زیر نظر گرفته می شده.

    ReplyDelete