زن در ديگ رو برداشت و برعكس گذاشت رو زمين . كلي بخار بلند شد . خيره شده بودن به قل قل آش .

"پس معطل چي هستي ، هم بزن ديگه !"

"جور خاصي بايد همش بزنم؟"

"يعني چي ؟ هم بزن ديگه ، جور خاص نداره!"

ملاقه رو كرد تو ديگ و آروم شروع كرد به هم زدن .

"درست هم بزن ديگه ، چرا انقدر شلي پس ؟" و ملاقه رو قاپيد و شروع كرد به هم زدن . ملاقه به ديواره ي ديگ برخورد ميكرد ، گاهي هم به كفِش .

"پس وقتي ميگم جور خاصي بايد هم بزنم بگو آره!"

"اونجوري كه تو هم ميزدي آش ته ميگرفت"

"خوب بده حالا من هم بزنم" و دستش رو دراز كرد سمت دست زن .

زن در ديگ رو از رو زمين برداشت و همينجوري كه ميگذاشت سر جاش گفت "يه ربع ديگه"

9 comments:

  1. میخوای بگی تو عمرش هم نزده بوده؟
    مگه دانشگاه نرفته؟

    ReplyDelete
  2. اگه دانشگاه رفته ، پس یا خرخون بودن یا استاد دوست.
    وقتی شب امتحان تازه شروع به جمع کردن جزوه می کنی ، تا وقتی که سر امتحان میری ، عملا داری هم میزنی
    ;)

    ReplyDelete
  3. inja nemishe oon sheklake dast zadno gozasht?

    ReplyDelete
  4. inja nemishe oon sheklake dast zadno gozasht?
    hoda

    ReplyDelete
  5. دبیرستانی که بودم همسایمون نظری درس می کرد منم مجبور می کردن که دیگ و هم بزنم اونوقت همشون وقتی در دیگ و بر می داشتن اون رو الله و محمد از این چیزا می دیدن و به منم که از خنده روده بر می شدم می گفتن تو بیدینی و اعتقاد نداری اما خوشمزه بود آشش

    ReplyDelete
  6. راستی نزری درسته یا نذری یا نظری؟؟ من آخرین باری که تو عمرم درسی به نام املا داشتم نمرم 4 شد

    ReplyDelete
  7. عاششششق ذهنای خلاقم !! :))

    ReplyDelete
  8. من از این نوشته ها که مثل فضولی تو لحظه های مردم میمونه خوشم میاد مثل این که دیگه تنها نیستیباهاشونی و توام داری همون کارو انجام میدی البته اگه خوب دربیاد

    ReplyDelete