"ببينين آقاي دكتر الآن نيم ساعته كه دارم براتون حرف ميزنم اما ميدونين چيه من خودم ميدونم چجوري خوب ميشم ، اينجا هم به اصرار پدرم اومدم ، فكر ميكنه دارم ديوونه ميشم ، ميگه زياد به يه جا خيره ميموني و فكر ميكني ، خوب شما بگين آقاي دكتر آدم زنده فكر ميكنه ديگه ، نميكنه ؟" و منتظر جواب موند .

دكتر گفت "چرا ، فكر ميكنه"

"آقاي دكتر ببينين به نظر من ديگه راهي نداره ، فقط دوست داشتم ميشد يه نفر رو پيدا كنم عين خودم ، بشينيم با هم حرف بزنيم ، سيگار بكشيم ، من به اون بگم بيخيالش ، اونم به من ، عين اون موقع ها تو دانشگاه كه وقتي يه درسي رو ميافتادم فقط بايد با يه نفر مثل خودم حرف ميزدم تا آروم شم ، چون دلداري دادن بقيه تصنعي بود ، ميدونين آخرش ترم بعد هيچكدوم نميومد درس رو دوباره با من بگيره كه ، آخه خودشون پاس كرده بودن ، يا مثلن فكر كنين دختري كه خيلي دوسش دارين بگذارتتون و بره ، بعد يه نفر كه ده دقيقه پيش داشته با دوست دخترش تلفني ميگفته و ميخنديده بياد بهت بگه بيخيال ، درست ميشه ، آخه اون به درد آدم نميخوره كه ميخوره ؟ اون بيخيال رو بايد يه نفري بگه كه عين خودت باشه ، فقط مشكل اينجاست كه نميدونم اين دردِ چيه ، وگرنه . . . آقاي دكتر!"

دكتر كه انگار به چيزي فكر ميكرد و يكدفعه رشته ي افكارش پاره شده بود با حالت عجيبي گفت "آره ، اون به درد نميخوره!"

2 comments:

  1. Vala-Gheiretan eei aghaye doctore nega.mihse?!

    (besiaar nikteye hakimanei ro eshare kardi Alber jan.ba in ke ba ham moshkel darim sare ghaziye existence o Tanhaei o Zibaeiye simon Ham nazarim:D)

    ReplyDelete