صبح ، خروس خوان روی نوبت قبلی پا به مغازه ی سلمانی گذاشتیم ، جایتان خالی بسیار لحظات مفرحی را سپری کردیم . برایتان البته توضیح خواهم داد که استاد سرتراشی به دلیلی ساده دست از سر ما برنمیداشت و پس از اتمام کار ، ربع ساعتی (رویمان به دیوار) به لاسیدن با موهای ما پرداخته بود و همین موضوع عیش ِ گذشته ی ما را منقّص کرد .

قدوم مبارکمان که به دکان باز شد و روی صندلی معهود جلوس کردیم ، از پشتمان صدایی شنیدیم در حال توضیح مواردی چند من جمله مباحث شدیدن آکادمیک برقی . صداهای متفرقه ای که گاه به گاه به گوشمان میخورد حضور در نفس آکادمی افلاطونی را در ما حی میکرد . ما از آنجا شنیدیم که برادرمان فرمودند از آب درون کولر میتوانیم به عنوان نول استفاده کرده و لامپی را به اضافه یک باتری متناوب روشن کنیم . ما که نیشمان از فرط بازشدگی در حال پاره شدن بود کمی گردن کشیدیم که در آینه جز تصویر خودمان صورت افلاطون مذکور را نیز رصد کنیم . در ادامه شنیدیم که ایشان حتی کار با کنتاکتورهای برقی را بلد است ، فقط (در کمال خضوع و فروتنی البته) مدارهای فشار قوی که موتورهای سه فاز را به صورت چپ یا راست گرد میچرخانند راست کار ایشان نیست و به همین دلیل سر و سامان دادن به آسانسورهایی که با این موتورها کار میکنند در رزومه ی ایشان مسبوق به سابقه نیستند . همچنین ایشان اعلام کردند که دستی در آپگرت (upgrade) کردن ریسیورهای ماهواره دارند و به تمامی دانشجویان تذکر دادند که مقدار رم (ram) ریسیور خود را مواظبت کنند ، یعنی مثلن اگر رم ریسیورشان یک گیگ است رم سه گیگ روی آن قرار ندهند که خدایی ناکرده رمشان پر شود که اگر چنین شود خری لازم خواهد بود با مقدار معتنابهی باقالی . در همین اثنی یکی از حاضرین اعلام کرد که آقا رضا !!! اگر شما به دانشگاه راه یافته بودید حتمن میترکاندید . ایشان هم با اعلانِ داشتن دلی پر از دنیا فرمودند "زمان ما ابتدا به ساکن امتحانی از خردسالان گرفته میشد و بعد راهی مدرسه شان میکردند ، خود بنده روی همین حساب در سال پنجم عمرم به مدرسه شتافتم . به این ترتیب که وقتی پنج سالم بود سال اول دبستان بودم (ایشان همه ی مباحث را با تاکید و تکرار در ذهن شنوندگانشان خرفهم میکردند) اما حالا دریغ از کلامی که به کله ام وارد شود . هرچه هست از همان سالهاست ." ما مانده بودیم که چگونه است که ایشان ، دست بالا سی سال دارند اما ما هیچ در رابطه با امتحانی فوق الذکر نمیدانیم . در ادامه یکی از شاگردان پرسش کردند که آقا رضا واژه ی اینکورکت به چه معناست و گوشی همراه خود را به سوی ایشان دراز کردند ، ایشان هم در حالی که به گوشی مینگریست فرمود که الآن چشمشان نمیبیند و عینکشان به دنبالشان نیست .

بگذریم ؛ ما کلی حالمان جا آمده بود که دمشان گرم عجب صبحی برایمان ساختند که استاد از مغازه خروج کرد و ما ماندیم و جماعت دانشجو و استاد سلمانی . آخری که تا آن لحظه صُمُم بُکم در حال ور رفتن با چهار شوید روی سر ما بود صیحه ای از نای جان کشید که عجب فوتبالی بود دیشب ، بنده هم در جواب گفتم که بلی . در همین لحظه توجهمان به سرمان که رفت فهمیدیم کار تمام است و لمحه ای بعد پیشبند از گردن ما باز خواهد شد ، غافل از اینکه اوستا تازه موضوعی برای تعامل با مشتری یافته است . پانزده دقیقه ای گفت و گفت و گفت تا اجازه داد که ما از حضورشان مرخص شویم . در تمام آن ربع ساعت به یاد رضا بابک در سریال آرایشگاه زیبا افتاده بودیم که حین کار فقط صحبت میکرد و دانه ای مو از سر مشتری نمیچید . خلاصه کنیم ؛ جالب بود .

پی نوشت : من همینجا از جامعه ی مهندسین برق و کامپیوتر مملکتمون عذر خواهی میکنم .

2 comments:

  1. لاسیدن با مو البته که از ترکیبات جدیده و جالب. می شه گفت اصلا کل این قضیه از لحظات خوشی روایت می کنه که بر گشتی به خونه. یه جورایی خوش بینی ( همه چیز رو خوش دیدن ) تو نگاه شده نه اون چیز که اتفاق می افتاده ( جمله با کمی تقلبه ) امیدوارم همیشه همینطور باشه

    ReplyDelete
  2. بسی حال بردیم
    راستی گربهه چی شد؟ بدریش یا موند!
    آخه میگفتن امروز یه تله گذاشتن این هوا ـحالا چقد؛ میخواستین باشین تا ببینین-
    به هر حال امیدوارم که خونه خوش بگذره

    ReplyDelete