اول : ساعت سه بعد از نيمه شبه ، تازه ميخواي بخوابي . ميري حمام و مياي و دراز ميكشي رو تخت ، به شدت خسته اي ، ساعت هشت و نيم امتحان داري . هدفون پلير رو ميگذاري رو گوشت ، سهيل نفيسي گوش ميكني و ياد جاده گرمسار مي افتي . ساعت چهاره . يواش يواش چشمات سنگين شده . يكدفعه صداي زنگ موبايلت مياد ، شايد فقط چند دقيقه اي بوده كه خوابيده بودي . يه نفر ميخواسته اذيتت كنه ، عصبي ميشي به شدت ، تا ساعت ِ پنج خوابت نميبره .

دوم :صبح ساعت هفت بيدار ميشي ، تا هشت درس ميخوني ، با عماد ميرين سر جلسه . ساعت هشت و نيم امتحان شروع ميشه .

سوم : پونزده دقيقه بعد از شروع امتحان قلبت درد ميگيره . استاد بعد از شك كردن به اينكه ميخواي تقلب كني بهت اجازه ميده بري قرصت رو بخوري ؛ اما توفيري نميكنه . چهل و پنج دقيقه از مدت امتحان سرت رو دسته ي صندليه . امتحان خراب ميشه .

چهارم : استاد اعلام ميكنن كه با ارفاق نمره ت شده دوازده و نيم . دنيا رو سرت خراب ميشه ، بيشتر از سه روز واسه اين امتحان درس خونده بودي ، و كاملن احساس ميكردي كه رو مباحث تسلط داري ، عماد ميگه بايد قبل از هر كار ِ استرس زايي قرص ِ قلبت رو بخوري .

1 comment:

  1. عقل می گه به حرف عماد گوش نکن،دستور دکتر رو اجرا کن!اگه فعلن قصد مردن نداری!

    ReplyDelete