سوتت صورتی نباشه که ! باشه!ه

فکرشو که میکنم میبینم هیچ دوست ندارم برگردم اصفهان ، اما دیگه فقط یه کم مونده که واسه همیشه برگردم.

یه سری کارها هم اونجا دارم که حتمن باید انجام بدم .
مثلن اجرای نمایش "نیم رخ یک نیما پور گیو از روبرو"
مثلن ، تموم کردن تدریس این ترم.
مثلن ، عکس گرفتن از دانشگاهی که حالم ازش به هم می خورد ولی یه جورایی هم دوسش دارم.

فکر اینکه بعد از پنج سال دوباره دارم برمیگردم تهران خیلی خوشحال کننده ست، اما از یه طرفم باعث اضطرابم میشه ، هروقت بهش فکر میکنم یاد اولین روزی که وارد اصفهان شدم میافتم ، مهر سال هشتاد و دو ! هیچ وقت یادم نمیره که چقدر دلم گرفت وقتی پام رو از قطار گذاشتم پایین.
آدمها همه یه جور دیگه بودن ، شهر یه شکل دیگه بود ، حتی یه فرم دیگه حرف میزدن همه. اما خیلی زود همه چی روبراه شد و خیلی زود هم همه چی به گه کشیده شد و این نوسان خوب به گه هنوز که هنوزه ادامه داره.

آینده خیلی چیز عجیبیه.
گذشته هم!
فکر کن چیزی که بین این دو تا چیز عجیب افتاده چقدر عجیبه!

پی نوشت :

دیالوگ ماه:
-- چرا سوت خودنگار با اون کت شلوار سفیدش ، صورتیه؟
-چون اینجوری ث.ک.س ی تره!


2 comments:

  1. navasane khoob be Goh :D
    .
    .
    are vaghean ajib gharib bood ye toraaiii....yade oon rooz oftadam ke too Apple Cafe didamet..
    .
    .
    Maaho Dialoge chi mige??:D

    ReplyDelete
  2. این نوسان خوب به گه هنوز که هنوزه ادامه داره
    ...

    eeeeee!!!alan didam ke atefe ham hamoon jomle ke tavajohe mano jalb karde baz neveshte:D

    ReplyDelete